English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (2448 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
i must go U باید بروم
i ought to go U باید بروم
i ougth to go U باید بروم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
shall i go? U ایا باید بروم
I must be going now. U الان دیگه باید بروم
I must leave at once. باید فورا بروم.
Other Matches
let me go U بروم
it fell to my lot to go U من شد که بروم
it fell to my lot to go U قرار شد من بروم
i can go U میتوانم بروم
i made up my mind to go U بر ان شدم که بروم
iam d. to go U مایلم بروم
iam a to go U میترسم بروم
let me go U بگذار بروم
i will go U که بروم میروم
He advised (urged) me to go. U به من توصیه کرد که بروم
i made up my mind to go U نصمیم گرفتم که بروم
i may go U ممکن است بروم
in order that i may go U برای اینکه بروم
How do I get to ... ? چطور می تونم به ... بروم؟
How do I get to this place / this address? U چطور می تونم به ... بروم؟
i am unwilling to go U مایل نیستم بروم
i am unwilling to go U راضی نیستم بروم
he gave me a sign to go U اشاره کرد که بروم
byzantine U وابسته بروم شرقی
i agreed to go U حاضر شدم بروم
i am bend on going U مصمم هستم بروم
he insisted on me to go U اصرار کرد که بروم
i am purposed to go U قصد دارم بروم
I have no place (nowhere) to go. U جایی ندارم بروم
i am purposed to go U در نظر دارم بروم
i am reluctant to go U میل ندارم بروم
She asked me in (inside the house). U تعارفم کرد بروم بو
double coincidence of wants U زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
I wI'll be damned if I ll go . U لعنت برمن اگه بروم
may i go yes you may U ایا ممکن است من بروم
i have no other place to go U جای دیگری ندارم که بروم
I am thinding of going to Europe. U خیال دارم به اروپ؟ بروم
i had barely time to get out U همینقدروقت داشتم که بیرون بروم
How do I get to city center? U چطور میتوانم به مرکز شهر بروم؟
I have a short trip ahead. U قرار است یک مسافرت کوتاهی بروم
Can I get there on foot? U آیا میتوانم تا آنجا پیاده بروم؟
He arrived just as I was about to go . U درست موقعیکه می خواستم بروم او آمد
I dont have time to go to the movies . U فرصت نمی کنم به سینما بروم
You wont catch me going to his house . U غلط می کنم دیگه به منزلش بروم
Can I drive to the centre of town? U آیا می توانم تا مرکز شهر با ماشین بروم؟
Can I go earlier today, just as a special exception? U اجازه دارم امروز استثنأ زودتر بروم؟
Now it is about time to head home! U الان وقتش رسیده به خانه برویم [بروم] !
iam impatient to go U دلم شور میزند که بروم شتاب دارم برفتن
i had half a mind to go U چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
I wanted to go camping but the others quickly ruled out that idea. U من می خواستم به کمپینگ بروم اما دیگران سریع ردش کردند.
i am very keen on going there U من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
there is a rule that... U که باید.....
in due f. U باید
maun U باید
the f. of a table U باید
must U باید
shall U باید
ought U باید
outh U باید
to have to U باید
should U باید
it is to be noted that U باید دانست که
how shall we proceed U چه باید کرد
it is necessary to go U باید رفت
We have to go as well. U ما هم باید برویم .
one must go U باید رفت
i ougth to go U باید رفت
It must be granted that … U باید تصدیق کر د که …
it is necessary for him to go U باید برود
you must know U باید بدانید
as it deserves U چنانکه باید
ought U باید وشاید
it is to be noted that U باید ملتفت بود که
he needs must go U ناچار باید برود
he must have gone U باید رفته باشد
it is to be noted that U باید توجه کردکه
prettily U بخوبی چنانکه باید
enow U بسنده انقدرکه باید
meetly U چنانکه باید و شاید
You should have told me earlier. U باید زودتر به من می گفتی
chicane U مانعی که باید دور زد
One must suffer in silence. U باید سوخت وساخت
Water must be stopped at its source . <proverb> U آب را از سر بند باید بست .
to do a thing the right way U کاری راچنانکه باید
we must winnow away the refuse U اشغال انرا باید
Let us see how it turns out. U باید دید چه از آب در می آید
you might have come U باید امده باشید
you must go U شما باید بروید
to d. what to say U اندیشیدن که چه باید گفت
comme il faut U چنانکه باید وشاید
the needful U انچه باید کرد
What can't be cured must be endured. <idiom> U باید سوخت و ساخت.
We must find a basic solution. U باید یک فکر اساسی کرد
parting of the ways U جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
loads U کاری که باید انجام شود
Two witnesses should testify. U دو شاهد باید شهادت بدهند
There must be a catch(trick)in it. U باید حقه ای درکار باشد
how shall we proceed U چگونه باید اقدام کرد
you shoud rinse it in lukewarm water. U در آب ولرم باید آنرا آب بکشید
I must make do with this low salary. I must somehow manage on this low salary. U بااین حقوق کم باید بسازم
I must take the kid to school . U باید بچه راببرم مدرسه
Protocol must be observed. U تشریفات باید رعایت شود
some one must stay here U یک کسی باید اینجا بماند
I've got to watch what I eat. U باید مواظب رژیمم باشم.
One must tackle it in the right way. U هرکاری را باید از راهش وارد شد
load U کاری که باید انجام شود
he is much to be pitted U بحالش باید رحم کرد
One must keep up with the times. U باید با زمان آهنگ بود
She must be at least 40. U او [زن] کم کمش باید ۴۰ ساله باشد.
i must answer for the damages U ازعهده خسارت ان باید برایم
to which side do I have to turn? U به کدام طرف باید بپیچم؟
You have to go back to ... شما باید به طرف ... برگردید.
We had to queue [line] up for three hours to get in. U ما باید سه ساعت در صف می ایستادیم تا برویم تو.
if i know what to do U اگر میدانستم چه باید کرد
Every day that you go unheeded, you need to count on that day U هر روز که بیفتید، باید در آن روز حساب کنید
There must be some mistakes. باید اشتباهی شده باشد.
backlog U کاری که باید انجام شود
One must take time by the forelock . U وقت را باید غنیمت شمرد
I have some letters to write . U چند تا کاغذ باید بنویسم
do the necessary U انچه باید کرد بکنید
it needs to be done carefully U باید بدقت کرده شود
You must make allowances for his age . U باید ملاحظه سنش را بکنی
One must draw the line somewhere. <proverb> U هر کس باید ید و مرزش را مشخص کند .
backlogs U کاری که باید انجام شود
It must be quiet. باید ساکت و آرام باشد.
What must be must be . <proverb> U آنچه باید بشود خواهد شد .
why need he say that U چرا باید این سخن را بگوید
integrand U جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
operand U که باید توسط عملگرا اجرا شود
i know how to do it U میدانم چطور باید اینکار را کرد
How can you ask? U این باید واضح باشد برای تو
blank U فضایی در فرم که باید کامل شود
blankest U فضایی در فرم که باید کامل شود
Do I have to change busses? U آیا باید اتوبوس عوض کنم؟
Do I have to change trains? U آیا باید قطار عوض کنم؟
There must be some mistakes. باید اشتباهی روی داده باشد.
unauthorized U آنچه باید مجوز داشته باشد
disclose U یات چیزی که باید مخفی می ماند
discloses U یات چیزی که باید مخفی می ماند
today of all days U از همه روزها امروز [باید باشد]
Only dead fish swim with the flow [stream] . <proverb> U در زندگی باید بجنگیم. [ضرب المثل]
You will need to spend some money on it. U تو باید برایش پول خرج بکنی.
Why should I take the blame? U چرا من باید تقصیر را به گردن بگیرم؟
a bitter pill to swallow <idiom> U یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
disclosing U یات چیزی که باید مخفی می ماند
How many times do I have to tell you that … U چند بار باید به شما بگویم که ...
you must know this U شما باید این مطلب را بدانید
You must account for every penny. باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
action U شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
A bitter pI'll to swallow. U چیز تلخ وناخوشایندی که باید پذیرفت
One must take the bad with the good . U باید خوب وبدش راقبول کرد
It must have a solid foundation. U اساس کار باید محکم باشد
You must have respect for your promises. U باید بقول خودتان احترام بگذارید
You ought to coordinate(harmonize) your plans (programs). U باید برنامه هایتان را هم آهنگ کنید
actions U شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
you ought to know better U شما باید بهتر از این بدانید
The football field must be marked out. U زمین فوتبال را باید خط کشی کرد
It must be put up to the prime minister . U باید بعرض نخست وزیر برسد
We must settle the price first. U اول باید قیمت راطی کرد
We should be leaving now. U باید زحمت راکم کنیم (خداحافظی )
There is some hocus – pocus . I smell a rat . Ther is a trick in it . U کلکی درکار باید باشد ( هست )
I should bring you round to my way of thinking . U باید تو راهم با خودم همفکر کنم
you must a for that conduct U باید از این طرز رفتار پوزش بخواهید
a stitch in time saves nine <proverb> U علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
reportable incident U اتفاقی که قانونا باید گذارش داده شود
make hay while the sun shines U تا تنور گرم است باید نان راپخت
You must stick to your guns . You must take a firm stand in this matter. U پای این کار باید محکم بایستی
I don't know what to do with that. U من نمی دونم باهاش چه کار باید بکنم.
I must think things over. U باید راجع به این چیز ها فکر کنم
Do I have to pay a supplement? U آیا من چیزی اضافه باید پرداخت کنم؟
Now, of all times! U از همه وقتها حالا [باید پیش بیاید] !
if [when] it comes to the crunch <idiom> U وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت [اصطلاح]
Every crisis should be viewed [seen] as an opportunity. U هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
i will t. you for the book U شیر یا خط می کنم ببینم کتاب را کی باید بردارد
strike while the iron is hot U تا تنور گرم است باید نان پخت
now this man was lying U باید دانست که این مرد دروغ میگفت
The craps should match the curtains. U پرده ها با قالیها باید بخورد ( جور در آید )
notify party U فرد یا شرکتی که باید به اواطلاع داده شود
Where do I change for ... ? برای رفتن به ... کجا باید عوض کنم؟
previous examination U نخستین امتحانی که درجه A.B در کمبریج باید داد
You really ought to take better care of yourself. U شما واقعا باید بهترمراقب خودتان باشید.
Those who lose must step out. U هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
qualifying shares U سهامی که مدیران الزاما"باید خریداری کنند
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
We must inquire into this matter. U درمورد این موضوع باید تحقیق کنیم
I must get hold of her at all costs. U بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
task U کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
current liabilities U بدهیهایی که باید در اینده نزدیک پرداخت شوند
wicket U دروازههای فلزی کوتاه که گوی باید از ان بگذرد
wickets U دروازههای فلزی کوتاه که گوی باید از ان بگذرد
job U مرتب کردن کارهایی که باید پردازش شوند
loads U تعداد کارهایی که ماشین باید کامل کند
load U تعداد کارهایی که ماشین باید کامل کند
I'd U مخفف should I و Iwouldبمعنی من میبایستی و Ihadبمعنی من باید و من داشتم
executory contract U قراردادی که درزمان اینده باید اجرا شود
jobs U مرتب کردن کارهایی که باید پردازش شوند
tasks U کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
Christmas comes but once a year. <proverb> U جشنها و تعطیلات را باید به عنوان اوقات ویژه در نظرگرفت.
overhead U کد اضافی که برای سازماندهی برنامه باید ذخیره شود
I must make a special note of that. U من باید یادداشت ویژه ای برای این مورد بکنم.
entry U موقعیتی که باید پیش از ورود یک تابع انجام شود
makeweight U مقدار کمبودی که باید به وزن چیزی اضافه شود
multiple U نتیجه و محل دستور بعدی که باید اجرا شود
proportional tax U مالیات که هرفرد بدون توجه به مقداراموالش باید بپردازد
We ought to (should)examineit in all itsaspects. U باید کلیه جهات وجوانب آنرا بررسی کنیم
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1tink and grow rich
3Pakhmeh be farsi mannish chi mishe?
1they have to be self-consistently determined.
1 just got to figure out where to headمعنی این عبارت چیست؟
1ایا جمله من درست است؟How has changed … how he grew the last time I saw he .How he more lovely than after…how is lovely… how is…
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com